رها آزاد
خیلی وقت پیش وقتی هنوز ی فسقل بچه بودم که هرجا کتابی می دیدم برمی داشتم و می خوندم، یه کتاب شعر توی کتابای داداشم پیدا کردم ولی چون اصولا من مجاز به خوندن چیزایی که اونا می خوندن نبودم یواشکی و در حد یکبار شایدم دو بار اونم نه بطور کامل خوندمش و بعد هرچی گشتم دیگه کتابه رو ندیدم... فقط یه تیکه از شعرش توی ذهنم حک شد و مثل یه حفره ی خالی باقی موند تا بلاخره چندوقت پیش به سرم زد توی اینترنت همون چندکلمه ی اول شعر که یادمه بزنم شاید پیداش کنم... هرچند قبلا درمورد چیزای دیگه ای اینکار رو کرده بودم و موفقیتی نصیبم نشده بود اما اینبار فرق داشت... من تونستم اون حفره ی بزرگی که بخاطر نخوندن اون کتاب درونم باز شده بود رو پر کنم... حالا می خوام اینجا بذارمش تا برای همیشه داشته باشمش... یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ... روزگاری توی دشتستون دور پای کوه سر بلند پر غرور که سرش ابرا رو قلقلک میداد تا که از چشمای ابرای سفید اشک خوشحالی بیاد ... ده پر برکت آبادی بود ده آزادی بود یکی از روزای آغاز بهار که زمین از پی خوابی سنگین داشت میشد بیدار
|
_ |